جنبهای از زندگی ما وجود دارد که کسی نمیتواند آن را کنترل کند. آن جنبه، نگرش و استنباط ما درباره رنج و ناراحتیهاست. هیچ کس نمیتواند ما را مجبور کند که نسبت به اتفاقات زندگی چه واکنشی از خود نشان دهیم! زندگی در کل، ماهیتی استرسزا دارد زیرا تحولات و تغییرات زیادی در اطراف ما رخ میدهند که ما باید خود را با آنها سازگار کنیم و بسیاری از اتفاقات رنجآور نیز هستند که در کنترل ما نیستند. ما در معرض فقدانها و از دست دادنها، شکستها و بیماریها قرار داریم. کسانی از ما جدا میشوند؛ کسانی ما را نمیخواهند و در زندگی به خواستههایی نمیرسیم. جنگ، قحطی، بیماری، مرگ و… در جهان وجود دارد! اگر این واقعیتها را نپذیریم و تمام انرژی خود را بر سر کنترل اتفاقات یا اجتناب از رنج و انکار واقعیتها بگذاریم نابود میشویم! اما ما این اختیار را داریم استنباطی که از حوادث داریم را کنترل کنیم.
هدف این نیست که با تغییر ادراک از واقعیت، احساس رنج را نادیده بگیریم یا واقعیت را وارونه جلوه دهیم؛ بلکه هدف این است که بار تحمل رنج را با تفکر و رفتار مبتنی بر واقعیت، عقلانیت، انتخاب و مسئولیت، آسانتر کنیم تا خود را بهتر با شرایط سازگار کنیم. مسلما اگر برداشت ما این باشد که این اتفاق من را نابود میکند یا من اصلاً نمیتوانم این رنج را تحمل کنم؛ در ما شرایط روبرو شدن با آن اتفاق ناگوار فراهم نمیشود!
منظورم این نیست تمام اتفاقات را خوب تصور کنیم؛ بلکه منظورم این است معنایی به رنجها بدهیم که باعث رشد ما شوند؛ نه آنها را نادیده بگیریم و از آنها اجتناب کنیم نه با منفینگری، خود را تحت کنترل کامل آنها بدانیم! چه بسا درسی که از یک اتفاق ناگوار میگیریم باعث شود خود را تغییر دهیم اما اگر آن را فاجعه بار معنا میکردیم یا با تفکر مثبت غیرواقع بینانه آن را نادیده میگرفتیم؛ در هر دو حالت دچار آسیب بیشتر میشدیم! پس لازم است آگاهی پیدا کنیم از پشت چه فیلترها و باورهایی به اتفاقات نگاه میکنیم: فیلتر اجتناب و انکار، بیتوجهی و خوش خیالی، منفی بافی و اغراق، مقصر دانستن عالم و آدم، قربانی دانستن خود و… .
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.